انتقال علوم همزمان با گسترش استعمارگری شتاب گرفت و به صورت یکی از پدیدههای توأمان این تلاش برای جهانگشایی ظاهر شد. تاریخنگاری علم تا سالهای هشتاد قرن نوزده در جهان غرب و همچنین ایران غالباً متمرکز بود بر تحقیق در بارۀ نظریهها، ایدهها وکشفیات ممتاز و دانشمندان پیشتاز و نخبگان علم. ولی پس از آن به تدریج زمینههای تحقیق در غرب وسعت گرفتند و جنبههای بسیار مهم فرهنگی، اجتماعی و نهادی و اقتصادی را نیز شامل شدند. به خصوص تاریخنگاران به تاریخ علوم جدید و انتقال علم توجه بیشتری معطوف کردند. دو عامل مهم باعث این تحول شدند: یکی نظریۀ توماس کوهن بود و دیگری نقد شرقشناسی ادوارد سعید. در بخش اول این مقاله انتقال علم جدید بررسی میشود و دو مدل انتقال علم از جرج بسلا و جوزف نیدهام، دو تاریخنگار علم، در این رابطه ارائه میشود. در بخش دوم نظریهٔ توماس کوهن و نقد شرقشناسی ادوارد سعید همراه با نظریه دیپش چاکرابارتی که برای تاریخنگاران انتقال علم بسیار مهم است، بررسی میشود. در بخش سوم این مقاله نکاتی در بارۀ تاریخنگاری انتقال علم در ایران و روششناسی آن و همچنین سنجش نقدی از آن ذکر خواهد شد.